استراتژی شرکت...روی توضیحات کلیک کنید

تومان

تلفن تماس:

09132015313

تومان


 


بوسه ای می خواستم او صد بغل آورده بود
ناز شستش از کجا این قدر عسل آورده بود؟!

گریه تا می خواست دامن گیر چشمانم شود
مهربانی های او بوس و بغل آورده بود

مو به مو دیوانگی های دلم را می شناخت
زلفش از این رو، دو دسته راه حل آورده بود

شب به شب لب هاش جان می ریخت در جامم اگر
بر سرم روزی هزاران بار اجل آورده بود

عاشق چشمان عاشق کش شدن هم تحفه ای ست
که دل لامذهب از روز ازل آورده بود

با هنر بیگانه ای بودیم و با اعجاز عشق
بید ما هر شاخه اش صدها غزل آورده بود*"



تاريخ : دو شنبه 4 مرداد 1395برچسب:, | 21:36 | نويسنده : اهورا |

رفتی که مرا از پا در آوری،

رفتی که ثابت کنی تنها پیروز این میدان تویی

رفتی که با بهتر از من همسفر شوی ، رفتی تا دستان سردت را ،

در دستان دیگری گرم کنی ، رفتی تا به قول خودت دل بکنی ،

رفتی تا زندگی کنی و گوشه دنجی آرام بگیری، اما ...

غافل بودی که من خسته ی عشق ، دیگر رمق مبارزه با تویی که ،

سپاهی از سینه چاکان روزمزد در کنارت بودن را نداشتم و ...

ندارم ...

ای هرزه پادشاه عشق ....

تا کی بیدادگری...؟؟؟!!!

 (  اهــــــــــــــــــورا )



تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, | 20:7 | نويسنده : اهورا |

امروزم را تماما با یاد تو

با عشق تو

 با هزار دلشورگی و غم

گذارندم ،

بد هیبتی داشت ، خیالت

را میگویم

تمام وجودم را در هم کوبید

و تمام سلسله ی افکارم را

در هم گسست آه !!

کاش برای همیشه میشد بی تو شد ، بی تو سر کرد

اما افسوس رفتی و خیالت را

به جنگم فرستادی

برو ای ساحره زن

آشیانه دیگری را برهم زن

 ( اهــــــــــــــــــــــــــــورا )



تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:, | 19:24 | نويسنده : اهورا |

لبخند بزن ...بدون انتظار پاسخی از دنیا...

و بدان روزی دنیا انقدر شرمنده خواهد شد که به جای پاسخ به لبخند هایت... به تمام ساز هایت خواهد رقصید...



تاريخ : دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:, | 13:23 | نويسنده : اهورا |


حسادت نکن….!آنکه مرا بعد از تو محکم آغوش میگیرد خاک خواهد بود ...



تاريخ : چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:, | 19:46 | نويسنده : اهورا |


دیر باریدی باران ,دیر!!من مدتهاست در غم نبودن کسی خشکیده ام...

 



تاريخ : چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:, | 18:49 | نويسنده : اهورا |


با ارزش بودنت را همیشه از اندیشه ی یک لحظه نبودنت میتوان فهمید….

 



تاريخ : چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:, | 18:45 | نويسنده : اهورا |

راستی با آنکه همدست شدی...پاهایش یارای با تو آمدن دارد...؟؟؟!!!! (اهورا)

 



تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, | 18:9 | نويسنده : اهورا |

با تمام کنار او بودَنـهآیت ” کنــآر ” می آیم…

فقط محض رضای ” خـُـدا

دست از سر خوابهایم بردآر …



تاريخ : شنبه 27 ارديبهشت 1393برچسب:, | 10:43 | نويسنده : اهورا |

خاطره ای خاطره انگیز دارم

خاطره ای که با تو شروع شد

با تو روح گرفت ، با تو

زنده ماند ، با تو به اوج رسید.

خاطره ای را میگویم که

شرم حضورت به سرخی گل سرخ

تبدیل شد

سرشار از عشق بود

سرشار از غرور بود

راستی یادت هست

در خیالت چه بود؟؟؟

صدای عشق را می شنیدی؟؟

من شنیدم ، دیدم ،

ماندم و گفتم دوستت دارم را...

می دانی کدام خاطره...؟؟؟.

خاطره اولین دیدار را .... ( اهورا )



تاريخ : دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, | 1:40 | نويسنده : اهورا |

 

عزیزم،

جاودانه ترین،

باز هم سر بر بالشتک

خیال خود میگذارم

تا بیایی

ولی افسوس آبی بودنت را

آبیهای دریا ربوده اند

ای زلال سرچشمه ی امیدم

آبی جاریت را به اقیانوس خیالم بازگردان

منتظرم عزیزم!!! ( اهورا )



تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, | 1:20 | نويسنده : اهورا |

کاش زمان در همان لحظه می ماند

کاش زمان باز مرا به عقب میراند

افسوس دیگر نیستی،افسوس

تنها شدم ، می دانی چه میگویم ؟

چه وقت و چه زمان را میگویم؟

آن لحظه را که تنها تو بودی

آن لحظه را که برای من

شعر بودی ، عشق بودی ، حس بودی

رفتی شور شدی ، دلشوره شدی ،

تنگی دل شدی ، افسانه شدی ، اما

اسطوره شدی

آمدی ماندی ، شدی ،

رفتی ، خواستی ، جاودانه شدی !

جاودانه!!!  ( اهورا )



تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, | 1:16 | نويسنده : اهورا |

در شبهای بی ستاره بودم

درخشیدی و مرا به اوج رساندی

باورش سخت است با یک سقوط نابهنگام

مرا در ظلمت نبودنت رها کردی و

در ظلمت خویش رها کردی

یقین داشته باش

به ظلمت و شبهای بی ستاره

یقین داشته باش

به رهایی در خلوت شبهای سرگردانی

آه !!!!چه بد شد رفتنت... ( اهورا )



تاريخ : دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, | 1:9 | نويسنده : اهورا |

کجا بودنم را نمیدانم! اما خستگی گذر از بیابان را حس میکنم...



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, | 15:16 | نويسنده : اهورا |

این روز ها جای خالی تورا با عروسک پرمیکنم همانند توست

 

مرا دوســـــــــت ندارد....

 

احساس ندارد...

 

اماهرچه که هست دل شکستن بلد نیست.....

[



تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:, | 15:42 | نويسنده : اهورا |

يک شال گردن به زمين افتاده هميشه نشانه يک مادر سر به هوا نيست که دست   پسرش را در خيابان گهگاهي رها ميکند به امان خدا........   آدم برفي ها هم گاهي خودکشي ميکنند........

 

 

 



تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, | 14:41 | نويسنده : اهورا |

 سهراب گفتي سهراب : گفتي چشمها را بايد شست ! شستم ولي….. گفتي جور ديگر بايد ديد! ديدم ولي…. گفتي زبر باران بايد رفت رفتم ولي….. او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت :

ديوانه باران زده!!!



تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, | 23:57 | نويسنده : اهورا |

با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد
با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی
عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس
آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را
میدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت
بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیست
هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد
مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد
آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها
حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم
حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو؟

 



تاريخ : جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, | 10:34 | نويسنده : اهورا |

خیلی وقت است که \"بی تابم\" ؛
 
دلم تاب میخواهد !
 
و یک هُلِ محکم
 
که دلم هــُـــرّی بریزد پایین
 
هرچه در خودش تلنبار کرده را ...



تاريخ : جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, | 10:22 | نويسنده : اهورا |

می بوسم میگذارم کنار...تمام چیزهایی که ندارم را...

دست هایت را...

شانه هایت را...

عاشقی ات را...

همه را...

فقط یک خواهش ...

این دم آخر...

لطفی کن و

دهانت را ببند ,  و نگو قسمت نبود..

خودم بهتر میدانم ..

آنچه نبود...

لیاقت تو بود..



تاريخ : جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, | 2:31 | نويسنده : اهورا |

نبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار بـــــــــــــاران...

لــــــــــــــعنتــــــــــــــــــی  نبـــــــــــــــار ...

امشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب ...

با دیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگری بیــــــــــرون است...

سرمـــــــــــــــــــــــــا میخورد...



تاريخ : جمعه 8 شهريور 1392برچسب:, | 2:13 | نويسنده : اهورا |

کاش آن روز که در گوشم آرام زمزمه میکردی...میخواهم برایت بمیرم.............میمردی!!!!!!

 



تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:عشق- اس ام اس - شعر -, | 13:45 | نويسنده : اهورا |

 من برای " تو " ویران شده ام تو مرا... آنقدر آزردی.. که خودم کوچ کنم از شهرت..

بکنم دل ز دل چون سنگت.. تو خیالت راحت.. می روم از قلبت..

می شوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی..

و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی.. بر نمی گردم نه!!!

می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد.. عشق زیباست و حرمت دارد..

تو بمان.. دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است..

سخت بیمار شده است.. تو بمان در شهرت



تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:متنهای زیبا- شعر - تنها -, | 3:0 | نويسنده : اهورا |

خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي ك
شاند ؟ حسین پناهی



تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392برچسب:اس ام اس - شعر - حسين پناهي , | 12:22 | نويسنده : اهورا |

ساعت خانه ام روی زمان رفتنت ایستاده ،

از آن روز به بعد زمان را همینجا نگه داشته ام

 برگرد... نترس آب از آب تکان نخورده

 احساسم هنوز دست نخورده باقی مانده

فقط سازشت را زیاد کن با موهای سپیدم...



تاريخ : پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, | 2:4 | نويسنده : اهورا |

 

زندگی نیز تو را میخواند
پس همانند گل مریم شیدایی من
چشم بر عاشقی عشق بدوز
تا در این صحنه پر تاب و سراب
خنده بر غنچه گلگون لبت جای دهد
 
زندگی نیز تو را می خواند
زندگانی جاری است
همچو رودی ز پس کوه صلابت خیزد
تا به دریای وجودت برود
تا که جاری شود و
ره پر پیچ خم قلب تو را بگشاید
 
زندگی هم سخت است
اما مقصد دشواری ها جز به آسانی نیست
انتها و ته این راه دراز
در توان تن خودکارم نیست
 
زندگی نیز هم توشه توست
حتی در قدمی بر تن سنگی خیابان ها هم
زندگی سهمی را از یکایک قدمت می خواهد
سهم او همراهی است
حتی بر لب او آن زمانی که به اجبار و تظاهر خندید
سهم این زندگی کوچک من
تکه ای ...
قطره ای حس دروغینش بود
 
منم و تنهایی
هم چنین زندگی ای را که به اجبار یارم شده است
خودمانیم ، زنده ماندن همه را ، چه آسان شده است
دیگر اندوه و ملالی نیست
جز بودن من ...
زندگانی تو چرا میخوانی ؟
و که را میخوانی ؟
پس چرا سخت شدی ؟
پس چرا آهنگی ، کلامی ، سخنی از تو به گوشم نرسد ؟
 
نکند زندگی ام بیمار است ؟
نکند حنجره اش کهنه شده ؟
این یکی را به کدام بازار است ؟
با چه تعمیر کنم حنجره ی نازک را ؟
قدرت ترمیمش در کدام ابزار است ؟
این همه پاسخ را از چه راهی بدهد ؟
 
آری زندگانی مدتی بیکار است
نه توانی به سرودن دارد
و نه میلی به دویدن ، در پی آدم ها
استراحت باید ...
استراحت باید ...
آب از آب تکانی نخورد
همه ی آدم ها ، زنده می مانند و تو فقط بیماری
 
اما در هر حال دل من میگوید
زندگی باز مرا میخواند ...
من در اندوه تو ام
شاید زندگی ات خسته شده
اما تو به ندای دل خود گوش بگیر
که چه شوری دارد
چه سروری دارد
به همه میگوید :
« به عیادت برویم ، زندگی بیمار است ، رمقی دیگر نیست »
زندگی منتظر است
زندگی باید کرد ...
من و او همراهیم و به دنبال حقایق گردیم
و همین همراهی ، سهم این زندگی است از دل ما
 
زندگی پس همه را میخواند
زندگانی جاری است
 
 
ارسالي ازعلیرضا باقری

14 / 06 /1391
 
 

 

 



تاريخ : 19 آذر 1391برچسب:شعر, | 22:3 | نويسنده : |

زندگی مثل پیانوست،دکمه های سیاه برای غم و دکمه های سفید برای شادی،

اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که،دکمه های سیاه و سفید را با هم بفشاری.



تاريخ : 10 خرداد 1393برچسب:, | 23:33 | نويسنده : |
 

خـــــدا جـــــنون عشـــــق را نهـــاد در نهـادها

برد بـــــشر از این جنون چه توشه ها و زادها

چه غصّـــه ها زعشق شد نصیب جان عاشقان

چه قصـــــه ها کــــه زاید از مرید ها ، مرادها

حکایـــــت دل مـــن و شکنج زلف توست چون

حکایتـــــی کـــــه هســـــت بیــن بیـدها و بادها

به التـــــیام زخـــــم دل نداشـــــت مرهـــم آبرو

به زخم کهنـــــه می کنـــــد مگر اثر ضمـادها ؟

سپـــــاس گـــــو خـدای را دلا چــرا که هیچگاه

بـــــه گنـــــج مـــــاتم تـــــو بـو نبرده اند شادها

چه لطمـــــه می زنـد به دل جدال عقل خیره سر

چه بهــــره می رسد به عقل از این همه عنادها

به داغ لالـــــه هــا کــه در کویر می کشند عطش

قســـــم کـــــه عشـــــق نیســت از تبار اعتیادها

به عین وشین وقــــاف هم قسم که جان نمی رسد

به قـــــاف وصــــل دوست جز به طــوق انقیادها

 



تاريخ : چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:, | 22:50 | نويسنده : اهورا |

دوستی یک حادثه و جدایی یک قانون است . پس بیا حادثه آفرین و قانون شکن باشیم . ارسال کننده محسن رحیمی4713***0913



تاريخ : شنبه 13 دی 1388برچسب:, | 16:38 | نويسنده : اهورا |
صفحه قبل 1 صفحه بعد